حنانه حسن زاده

دخمل گلم تا 4 صبح بیدار بود،انقدر خسته بود که تو هر حالتی میخواست بخوابه     ...

  ...

...

امروز دختر نازنینم وبردیم دکتر تا گوش  دخترمو سوراخ کنه  تا گوشواره بندازه قبل دکترم رفتیم براش گوشولره خریدیم انقد تو مطب دکتر گریه کرد اما بعد یک ساعت آروم شد ولی تاشب ناله میکرد خدا به داد برسه فرداهم واکسن داری حنانه وبابا مصطفی جون تو مطب آقا دکتر بعد سوراخ کردن گوش حنانه جون توبغل بابا جون مصطفی و آقای دکتر داره گوش دخملی سوراخ میکنه   ...

عسل مامان چقدر خوشگل شده آخه داشت می رفت افطاری ...

    بالاخره  دیروز آخرین امتحانمو دادمو این ترم هم تموم شد دیروز واقعا روز سختی بود از هشت صبح امتحانم شروع شد وتا3 بعد از ظهر طول کشید به نظرم رکورد دار گینس شدیم خیلی سخت وطولانی بود اما  خوب بود دخترم از امروز تا آخر تابستون با هاتم جز روزهایی که باید برم کلاس زبان دوستدارم فرشته نازم ببخش چند وقتی اصلا باهات نبودم   ...

دخترم امروز صبخ فقط چند دقیقه تنهات گذاشتم تواین چند دقیقه یک برگ از جزومو پاره کردی یه برگم انقدر آب دهن ریختی روش و فشارش دادی که هیچی ازش نموند بعدشم رفتی سراغ لپ تاپم اومدم دعوات کنم انقدر معصومانه نگاهم کردی که دلم سوخت وبعد بغلت کردمو کلی بوست کردم فداتشم که آخرش این ترم می افتم ...

عسل مامان اولین باری که با روروئک اومد تو حیاط انقد ذوق زده شد که مدام به گلها برخورد می کرد واز ته دل می خندید ...

دختر نازم از پدر جون پول گرفت وخوشحال بود اما همینکه پول از دستش افتاد شروع کرد به گریه  ...

دخترم با مدیریت پدرجونش با روروئک به سفره افطار حمله کرد وهرچی مادر جون دعواش میکرد کنار نی رفت تازه زوقم می کرد ...